انسانشناسی قلبی یا انسانشناسی عقلی؟
سیدمیثم میرتاجالدینی
انسانشناسی، یعنی تامل درباره حقیقت انسان. هر علمی انسانشناسی را از نقطهای آغاز میکند که آن نقطه را بهعنوان مرکز وجود انسان شناخته است. طبیعیدانان، جسمانیت انسان و فلاسفه و حکما «قوه عاقله مدرکه» و اهالی عرفان «قلب» را بهعنوان نقطه مرکزی وجود انسان شناخته و بر محور آن مسائل خود را چینش میکنند. سپس بسته به آنکه ما انسان را به چه چیز تعریف کنیم مسیر سعادت و بهروزی او را نیز متفاوت انگاشته و برای توفیق او نسخهای ویژه خواهیم پیچید.
طرح انسان عقلانی که کارویژه انسانشناسی فلسفی است بخش اعظم هویت انسان را به ادراکات ذهنی او تعریف میکند؛ در واقع در انسانشناسی فلسفی انسان به عقل تعریف شده و نتیجه آنکه تکامل انسان مساوی با تکامل ادراکات و معرفت عقلانی اوست. به دیگر سخن، سعادت و شقاوت انسان دایر مدار میزان معرفت و عقلانیت انسان قلمداد شده و راهیابی انسان بهمراتب بالای کمال، جز از مسیر معرفت فلسفی میسر نیست. گواه این برداشت، سخن فلاسفه است که بهعنوان مثال میتوان کلام فارابی را نقل کرد. او درباره سعادت انسان مینویسد: انسان زمانی به سعادت دست مییابد که در فطرت خویش توانایی پذیرفتن معقولات را از جانب عقل فعال بیابد. (السیاسهالمدنیه، ص81)
این در حالی است که عرفان نظری و عرفان عملی بر «قلب» بهعنوان مرکز وجود انسان تمرکز کرده تا جایی که انسان به قلب، تفسیر و تحلیل میشود. قاعدتا سعادت و شقاوت در انسانشناسی عرفانی، با متر شهودات اندازهگیری میشود. چنانچه برخی در اعتراض به انسانشناسی فلسفی و مسیر سعادتی که برای انسان ترسیم میکند، معتقدند که «اختلاف مراتب انسانها، درجات پیامبران و تبیین درست خلقت و خلیفهاللهبودن انسان، با همین حقیقت قلبی تبیین میشود». این اهتمام ویژه عرفان نظری به «قلب» در روششناسی عرفان نظری هم نمود دارد؛ چرا که از دید این علم، روش شهودی توانایی لازم را داراست و البته مناسبترین موطن شکلگیری شهودات هم «قلب انسان» است. لذا محور اندیشههای عرفانی حقیقت قلب بوده و از اینرو قلب بالاتر از عقل قرار میگیرد.
گذشته از آنکه امتداد «انسانشناسی فلسفی» و «انسانشناسی عرفانی» را باید در سایر رشتهها مانند اخلاق، حقوق، جامعهشناسی و... رصد کرد و درباره ضعف و قوت آن به بحثهای تخصصی نشست، اکنون مسئلهای فوریتر را باید پاسخ داد که لازمه این پاسخدهی تعیین آن منظری است که به تماشای انسان نشسته و درباره حقیقت انسان با توجه به نقطه مرکزی وجودش سخن میگوید. اما آن مسئله فوریتر چیست؟
چندی پیش رهبر معظم انقلاب در سالروز ارتحال امامخمینی(ره) در توصیهای به فعالان عرصه انقلابی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فرمودند: «از سرمایه ایمان مردم برای تولید عمل صالح بهره بگیرید. مردم، مؤمنند، مردم ایمان دارند؛ این ایمان میتواند عمل صالح تولید کند». اکنون پرسشی که بایستی پای آن دوباره به محافل اندیشهورزی باز شود، مسئله «چیستی فرایند عمل» است. قطعا تبدیل ایمان به عمل صالح، نیازمند فهمی دقیق از فرایند عمل است که برای نقطه شروع آن هر «انسانشناسی» طرحی داشته و برای سرانجام آن نیز غایتی متصور است. در انسانشناسی فلسفی که گفته شد قوه عاقله مدرکه را مرکز وجود انسان میانگارد، آغاز اقدام و رفتار و عمل، تصور و تصدیق انسان است. پس بایستی برای تبدیل ایمان به عمل صالح، کاری در حوزه معرفت و عقلانیت صورت داد. ولی سؤال مهم آنکه در این انسانشناسی چرا «قلب» بهعنوان جایگاه حب و بغض مغفول مانده است؟ نادیدهانگاری عنصر محبت و عداوت در بروز رفتارهای انسانی و رفتارسازی، احتمالا ما را به نسخه مطلوب در ترسیم فرایند تبدیل ایمان به عمل صالح نخواهد رساند.
از طرفی انسانشناسی عرفانی که متکی به شهود است، قلب را بالاتر از عقل دیده و در ترسیم فرایند تبدیل ایمان به عمل صالح طرحی جامع ندارد. در نگاه برخی، قلب انسان محل شکلگیری عزم و اراده و میل بهعنوان عناصر اصلی در فرایند رفتار و عمل است. روشن است که عزم و اراده و میل نیز از امور ذهنی بهمعنای تصوری و تصدیقی نیستند. پس در این میان چه باید کرد؟
ناگفته نماند که سخن از «قلب» و «محبت» بهمعنای ایجاد قطبی در برابر «عقل» و «معرفت» نیست تا بیهوده در میان این دو قطبی سرگردان شویم و به جدل افتیم بلکه صرفا توجهی است برای نیفتادن در دام انسانشناسی تکبعدی که به سبب نقصان در شناخت انسان، توانایی ارائه راهکاری مؤثر ندارد. اینجاست که ضرورت یک انسانشناسی جامع رخ عیان میکند تا با تبیین دقیق رابطه منطقی عقل و قلب و همچنین توضیح رابطه گرایش و بینش در کنشسازی، نسخهای همهجانبه را ارائه کند.
در همین راستا مرحوم آیت الله مصباح یزدی آنگاه که درصدد تعریف نفس انسان است، نفس را به هرمی دارای سه بعد تشبیه میکند. این سه بعد هرم نفس انسان عبارتند از: بعد آگاهی و شناخت، بعد قدرت و بعد محبت. هر عملی هم که از انسان سر میزند، برخاسته از حضور و اتفاق ابعاد سهگانه نفس اوست؛ یعنی آنگاه رفتاری از انسان سر میزند که نسبت به آن رفتار یک هرم سه بعدی شکل گرفته باشد.
حال اگر ما «ایمان» را مطابق تفسیر رهبرمعظم انقلاب آگاهی همراه با میل بدانیم، یعنی درواقع بهوجود دو بعد از ابعاد سهگانه نفس که کنشهای انسانی را سامان میدهد، معترف شدهایم. لذا در آنجایی که ایمان وجود دارد اما این ایمان به عمل صالح منجر نشده است، باید سراغ بعد سوم یعنی قدرت بر انجام کار رفت و پرسید چه موانعی سبب میشود تا مردم مومن، قدرت بر انجام عمل صالح را در سطح فردی و اجتماعی نداشته باشند؟ آیا عدمقدرت بر انجام کاری ناشی از میزان ضعف در گرایش و بینش است یا آنکه موضوع قدرت متمرکز بر توانایی است نه اراده؟ به دیگر سخن آیا اساسا توانایی انجام یک عمل صالح وجود ندارد یا آنکه عمل صالح ناشناخته و غیرمحبوب است؟ اگر عدمقدرت یعنی عدمتوانایی، بایستی این ناتوانی را ریشهیابی کرد و به گمان نگارنده موضوع «هویت» بیارتباط با این بحث نیست که تفصیل آن مجالی دیگر میطلبد و از حوصله این مرقومه که صرفا درصدد گشودن بابی برای تامل پیرامون انواع انسانشناسی بود، خارج است.